بازگشت الواح هخامنشی از آمریکا به ایران همزمان با بازگشت پزشکیان از نیویورک + فیلم خنثی سازی خمپاره قدیمی در روستای شموشک گرگان ویدئو | آبخوری پلنگ ایرانی در بوشهر (۵ مهر ۱۴۰۳) قَبای گران مدارس بر تن دانش‌آموزان | نارضایتی والدین از قیمت زیاد و کیفیت پایین لباس فرم مدارس درآمد نجومی سازمان سنجش از برگزاری سه آزمون دانشگاهی سهم بازنشستگان تأمین‌ اجتماعی از متناسب‌سازی حقوق چقدر است؟ کوتاهی در اجرای قانون همسان‌سازی حقوق بازنشستگان پذیرفتنی نیست سقط به قیمت بازار | مبلغ سقط جنین غیرقانونی در ایران: ۱۵۰ میلیون تومان! قول رئیس مجلس به بازنشستگان: مطمئن باشید معوقات بازنشستگان از مهر ماه پرداخت خواهد شد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (پنجشنبه، ۵ مهر ۱۴۰۳) | هشدار هواشناسی در خصوص بارش باران و وزش باد شدید وزیر بهداشت: گزارشی مبنی بر کمبود واکسن آنفلوانزا مخابره نشده است کارمندان چگونه خود را از دردهای استخوانی ناشی از پشت‌میزنشینی دور کنند؟ مهلت یک هفته‌ای دادستانی مشهد برای رفع مشکلات سرویس مدارس استمرار اجرای طرح‌های پیشگیری از جرائم و آسیب‌های اجتماعی در حریم حرم امام‌رضا(ع) بیمارستان حاشیه شهر مشهد زیر سرم اعتبار | تکمیل بخش اورژانس تا پایان آبان ۱۴۰۳ + فیلم بررسی مجدد کنکور در شورای عالی انقلاب فرهنگی سکته مغزی، سومین علت مرگ و میر در جهان بی‌توجهی به هشدار «شنا ممنوع» عامل غرق‌شدن و مرگ کودکان مشهدی در سواحل فریدون‌کنار شد آیا درمان‌های خانگی برای ریزش موی سکه‌ای مؤثر هستند؟ پیوست سه هزار و ۶۰۰ هکتار از جنگل شرق استان گیلان به قزوین با مصرف گوشت قرمز فراوری‌شده در انتظار خطر ابتلا به دیابت نوع ۲ باشیم آغاز به کار گردهمایی مسئولان قضایی خراسان رضوی در مشهد
سرخط خبرها

این یادداشت بدآموزی دارد!

  • کد خبر: ۱۰۳۶۹
  • ۱۰ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۸
این یادداشت بدآموزی دارد!
علیرضا گرانپایه
شوخی‌شوخی، جدی شد. دلم می‌خواست سر صحبت را با پسردایی پنجم دبستانی‌ام باز کنم. راست و دروغش با خودش، ولی می‌گفت که همه کارنامه‌اش «خیلی‌خوب» است. خیلی‌خوب احتمالا همان ۱۹، ۲۰ خودمان است؛ همانی که ما برای به‌دست آوردنش خون دل‌ها خورده بودیم. خواستم توی چشم‌های پسردایی‌ام زل بزنم و حرفی را بزنم که پسرعمه چند سال بزرگ‌تر از خودم در روز‌هایی که برای نیم‌نمره گریه می‌کردم، باید به من می‌زد. در روز‌هایی که «است» و «شد» و «بودِ» جملات کتاب‌های درسی را هم به خاطر می‌سپردم که مبادا «است» را جای «شد» روی برگه امتحان بنویسم و بهانه‌ای شود برای همان نیم‌نمره‌ای که می‌خواهد من را از صدر جدول شاگرداول‌های مدرسه به زیر بکشاند.
مدرسه‌مان غیرانتفاعی نبود، ولی بچه‌درس‌خوان کم نداشت. من هم یکی از همان‌ها بودم؛ همان‌هایی که فکر می‌کردند آینده زندگی شان به یکی از همین «است» و «شد» و «بود»‌ها گره خورده است. فکر می‌کردند نمره درس حرفه‌وفن، می‌تواند در شغل آینده‌شان تاثیرگذار باشد. فکر می‌کردند معلم ادبیاتشان می‌تواند مسیر آن‌ها را تا رسیدن به علاقه اصلی شان که روزنامه‌نگاری است، روشن کند. فکر می‌کردند اگر سیستم آموزشی تصمیم گرفته است که ساعت ۷ در اوج سرما برای مراسم صبحگاهی به‌صف شوند، حتما تاثیر مثبت در آینده شان را پیش‌بینی کرده است.
حالا چندین سال از آن روز‌ها می‌گذرد. من فهمیده‌ام که نه‌تن‌ها اگر «است» را «شد» می‌نوشتم که حتی اگر کل فلان کتاب را هم نمی‌خواندم، اتفاق خاصی در زندگی‌ام رخ نمی‌داد. حالا دارم به سنگینی «گام‌به‌گامی» فکر می‌کنم که هر روز برای پاسخ به تمام سوالات داخل کتاب‌ها با خودم حمل می‌کردم که یکی از آن سوالات آخر هر فصل در جایی از زندگی آینده‌ام به دادم برسد. حالا فلان وزیر و مدیر را مسئول لحظه به‌لحظه خواب‌های نداشته‌ام، چشم‌های پف‌کرده‌ام و خمیازه‌های صبحگاهی‌ام می‌دانم. اصلا کی گفته است که ریاضی را ساعت ۸ صبح بهتر از ۹ صبح می‌فهمیم؟ اصلا زنگ اول را چه کسی جز ما تعریف کرده است؟ خب به‌جای ساعت ۷، زنگ اول را ساعت ۹ تعریف کنیم و بعدش ادعا کنیم که دانش‌آموزان، ریاضی را زنگ اول بهتر یاد می‌گیرند. اصلا من که از همان بچگی دلم روزنامه‌نگار شدن را می‌خواست، چرا باید شتاب توپی را که از فاصله ده‌متری رها شده است، محاسبه می‌کردم؟
 همه این غر‌ها را در یک جمله که درون لحنش کمی شوخی هم خوابیده بود، خلاصه کردم: «درس نخون، کلا خیلی برات مهم نباشه. ببین چی دوست داری، برو دنبال همون». چشم‌های دایی‌ام گرد شد، درست مثل چشم پدرم وقتی به‌جای درس خواندن به جان روزنامه‌ها و مجلات خانه‌مان می‌افتادم. وقتی لحن حرف‌هایم به پسردایی جدی‌تر شد، دایی به بهانه‌ای بحث را عوض کرد تا به قول خودش، بدآموزی نداشته باشم. او دلش نمی‌خواست پسرش بفهمد که «خیلی‌خوب»‌های کارنامه‌اش هیچ آینده‌ای را برای او نمی‌سازد. نمی‌خواست پسرش بفهمد که مدرک دانشگاهی برای هیچ‌کدام از بچه‌های فامیل ما در پیدا کردن شغل تاثیرگذار نبوده است؛ من با لیسانس اقتصاد از دانشگاه فردوسی درگیر روزنامه‌نگاری‌ام، بنیامین با لیسانس برق درگیر شغل آزاد است، حامد با لیسانس عمران، مغازه دارد. دایی درست می‌گفت؛ ما اساسا بدآموزی داشتیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->